بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
عیدغدیرخم مبارک انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ می رود دست ودلم می لرزد امابه خواجه می سپارم تاامیدم راازدلم نگیرد دلم می خواهدهمیشه بگوید: یوسف گم گشته بازآیدبه کنعان غم مخور!!!! ...
نویسنده :
مامان پریناز
1:43
بدون عنوان
بدون عنوان
تو! خاطرت هست؟ می گفتم درقانون من چه بدانی چه ندانی، چه بخوانی چه نخوانی وقتی خون به نقطه ی جوش می رسد، ...شعرمی شود... اماچندروزیست واژه هاخیال قافیه شدن ندارند! شعرامشبم تنهایک کلمه است: تو! ...
نویسنده :
مامان پریناز
20:28